کد خبر : 137724 تاریخ : 1404/8/5 - 13:12
در حاشیه دیدار استاندار با برخی از پیشکسوتان رسانه معنای «نوشتن» در عهد «تفاوت‌ها» حسن گوهرپور / روزنامه‌نگار - معنای «نوشتن» در جراید و اوراقِ رسانه، از دهه‌های شَصت و هَفتاد تا اواسطِ دهه‌ی هشتاد، توفیری عظیم یافته است با آنچه امروزه از قلم متصوریم. اگر از ساحتِ طبعِ شاعرانه و در مقام سنجه بنگریم، می‌توان گفت که از حیثِ ابزار و سهولتِ ارتباطات و گشایشِ اطلاعات، مصداقِ مشهود «یکی را داده‌ای صدگونه نعمت/یکی را قرصِ جو آغشته در خون» است.


لیکن تفاوتِ آن عهد با این زمان، بیش از آنکه از زادِ صنعت و رفاهِ آلاتِ نوشتن باشد، به جهان‌بینیِ صاحبانِ قلمِ آن دوران متعلق است. روزنامه‌نگاری در آن زمانه نه حرفه‌ای از برای معاش، بل مجاهده‌ای بود در طلبِ نسبت میان «خودِ فاعلِ اندیشگر» و «معناها و مفاهیم هستی»، تا در تارِ کلمات، نوری بیفکند بر راهِ زندگیِ مردمان، و امید و آرزو را در رگِ اجتماع جاری سازد. آنان قلم را وسیله می‌دانستند نه ابزار، و می‌خواستند به یُمنِ کلمه، جهان را شاکرانه‌تر و شادمان‌تر سازند.

چون صبحگاه، کاکلِ زرینِ خورشید بر پیشانیِ آسمان می‌نشست، آن نویسندگانِ بلندهمت برمی‌خاستند تا مردم را به خورشیدِ خویش ره بنمایند و ایمانشان را بیفزایند. نام این سلوک را «رسالتِ مطبوعاتی» نهاده بودند؛ همانندِ قسمِ بقراطی اهلِ طب، عهدی مقدّس با حقیقت.
و از این خویِ ایمان‌مندِ آنان بود که معاشرت با قلم، ایشان را «شیرآهنکوه‌مردانی» می‌ساخت؛ مردانی که به میدانِ خونینِ سرنوشت پای می‌نهادند تا شاید راهی بیابند به آسمانی که رنگش خلافِ این رنگ
آسمان باشد.
از این جنس انسان‌ها در دو دهه‌ی اخیرِ زیستِ مطبوعاتی خویش بسیار دیده‌ام؛ آنان که «نواله‌ی ناگزیر را گردنِ کج نمی‌کنند» و راه بهشت مینوی‌شان را خودشان می‌سازند آنگونه که «بُز روِ طوع و خاکساری» نباشد.

در میانشان، جمعی در همدان زیسته‌اند و هنوز نفسِ گرمِ آرزوهایشان در هوای شهر جاری‌ است؛ اگرچه امروز کم‌تر در صفحاتِ مجازی و اسطرلابِ سایبری پیدایشان شود، یادشان در سینه‌ی ما زنده‌ است ـ یادِ آرمان‌خواهی‌شان، و یاد آن پیوندِ فاخر میان مطبوعه و رؤیاهای بزرگِ انسانی.
نشستِ اخیرِ استاندارِ همدان با چند تن از موسپیدانِ جراید نیز بویِ همان طایفه‌ی آرزوپرور را در خود داشت. اگرچه تمامیِ حاضران – بیش و کم - از سنخِ آرمان‌جویانِ آن دوران بودند، اما آنانی هم که کمتر بهره داشتند، در جوارِ ایشان زیسته و با آنان هم‌نفس شده بودند. چه بسا روزنامه‌نگارانِ دیگرِ همدانی – زن و مرد – که حضورشان می‌بایست در آن مجلسِ نخست حاصل می‌آمد، لیکن وعده‌ی دیدارشان به وقتی دیگر مؤخر افتاد.
در آن مجلسِ سه‌ساعته، سخن از هر باب رفت؛ از یادِ استاندارانِ پیشین و مدیرانِ «جگردار» که خدمت را «سفرِ عشق» می‌دانستند، تا ذکرِ سرمایه‌گذارانی که در آبادانیِ هر دیارِ ایران کوشیدند الا هگمتانه‌ی خویش، که خاکش از عهدِ مادها چنین بوده و ظاهرا چنان خواهد ماند!

از نوشتنِ خاطرات گفتند؛ خاطراتِ سیاسیانِ ره‌گذر، آنان که به همدان آمدند، شور در جان‌ها دمیدند و رفتند، و اکنون جز نامی از ایشان در دفترِ یادِ خیابان‌ها نمانده است.
انتقاد از مدیرانِ حال نیز فصلی جدا داشت؛ روزنامه‌نگارانِ کهنه‌کار که بلدند سره از ناسره‌ی رفتارهای مدیران جدا کنند، هنوز نیک می‌شناسند کدام مدیر به جایگاهش «ارج» داده و کدام مدیر میزش «اجر» بده‌بستانِ روزگارانِ سپری‌شده است!
در میانِ گفت‌وگوها، رأیی بیان شد که همگان را به جیب تفکر فرو برد: «آیا بیست سال پس‌تر، از نویسندگانِ امروز روزنامه‌ها و خبرگزاری و جراید کسانی برخواهند خاست به وزن و وقارِ آنان که اکنون بر گرد این میز نشسته‌اند؟ و پاسخ را نیز در همان نگاهِ تردیدآمیز می‌شد خواند: «بعید است!»
استاندار نیز در فرجامِ مجلس، با تأکید بر منزلتِ فکریِ پیشکسوتانِ رسانه، گزارشی از مسیرِ توسعه‌ی استان عرضه کرد و یادآور شد که این سرزمین نه تنها تاریخ و تمدن دارد، بل خود تمدن‌ساز بوده است.
همدان را باید «مرکزِ تمامِ ارزش‌های تمدنیِ کشور» دانست و این معنا را باید گفت و گفت، تا از رهگذرِ آن، چرخِ گردشگریِ استان رونق گیرد.

آن جناب بر امید و نشاط و فرح تأکید ورزید و گفت: آدمیِ مؤمن باید شاد و متمکن و امیدوار باشد؛ که امید، هوای جامعه را به سمتِ سلامت می‌برد، و به نیکویی افزود: هر جامعه‌ای که رسانه‌ی صادق و آگاه داشته باشد، از دامِ افراط و شایعه و یأس مصون می‌ماند.
رسانه باید پاسدارِ خاطرِ مردمان باشد و مشعلِ دانایی را در دست گیرد. خبرِ بد، دلِ خلق را افسرده و عقلِ جمع را در اضمحلال می‌برد؛ ولی خبرِ درست و تحلیلِ بی‌غرض، روحِ جامعه را زنده می‌سازد و آن را به سوی فردایی به‌تر رهنمون می‌گرداند.